دو چشمم خون است و رنگ در چهره ندارم دوستم مچ است و نای در زانو ندارم به مانند شیرم درنده افسوس ز کمر استخوان سالم نمانده در گلویم هزاران دادوبیداد افسوس زبانم لالِ لال مانده در سرم هی میکشم هزاران نقشه ی شوم افسوس سری برای آبرو نمانده بد زدو بد شکست بد ریخت […]
نویسنده: مژگان کامرانی
آثار خانوم کامرانی را در این لینک دنبال کنید.