محبت بین زوجین مطمئنا شما هم میخواهید ارتباط عاطفی خوبی با همسرتان داشته باشید. اگر چنین خواسته ای دارید میتوانید این اشعار را برای همسرتان بخوانید و قلب او را تسخیر کنید. این سری از اشعار و دلنوشته ها هم توسط استاد ارجمند جناب آقای پورهاشمی نوشته شده اند. اشعار زیبا که محبت بین زوجین […]
محبت بین زوجین
مطمئنا شما هم میخواهید ارتباط عاطفی خوبی با همسرتان داشته باشید. اگر چنین خواسته ای دارید میتوانید این اشعار را برای همسرتان بخوانید و قلب او را تسخیر کنید.
این سری از اشعار و دلنوشته ها هم توسط استاد ارجمند جناب آقای پورهاشمی نوشته شده اند.
که سپیده دم
خورشید نام تورا اواز کند بر بلندای بام خانه دلم
تیغه افتابت شمشیر سرداریست دردست که فاتحانه بیرون کرده است همه کسان را تا غیری نباشد در درونگاهش وخلوتکده خویشتن بنماید تنها بنشیند به نرد عشق
اهتمام ما به جهانی پر حسرت است
من در حسرت تو
وتو در حست دیگری
چه فراقی شد میان من وتو
به انتظارت
از اشکم
دریای سرخ شرم اگین است
وتو هنوز
پشت دیوار روزهای نیامده
بی قراری
شعری بگویم از جان این اخر کلام است
عشق است رو شنائی باقی همه ظلام است
زخمی عمیق دارد هر دل زعشق عاریست ان کهنه زخم دل را عشق اش التیام استl
مابرتو عرضه داریم ای پا سرم نهاده وین دل که بر تو دادیم وین سر زفرد خام است
سینه اگر شکافم بینی تو روی خودرا بر جام سرخ گونم عکست علی الدوام است
ازهر رگم بجوشد نام همیشه سبزت برهر ورق نگارم چون بهترین پیام است
باشد مرا مبارک ان طالع رخ تو چون افتاب تابان کو برترین قیام است
چشم امید دارم دستت بدست گیرم جنگت تمام وگوئی تیغت در نیام است
انگه به نوش گویم از بهر تو کلامی برتو سلام بادا این بهترین سلام است
پدر که شدی
جوشش مهر از چشمه ی دلت روان است کنار جویبار زندگیم تو سروی و صنوبر سایه می گسترانی بر سرم وزلالی روحت طراوت میدهد هستیم را اکنون این منم از تلاش تو ایستاده بر بلندای صخره های شاداب و روشن به نظاره که طلوع می کند خوشید عاطفه از چشمت و تو ای باور زندگیم پدر دستم را بگیر تا سایه ساری بپا کنیم بر دوزخیان دنیا مدار
به طلوعت در اندیشه ام دلبسته ام
ای همیشه ارباب
تاپرده زدلم بر افکنی و نقاب
واین تشنه را رسانی به گل سیر اب
تو این خفته ی روزگاران را دریاب
تا مباد که در بلا گرفتار اید ایدو در غرقاب
ومبتلا مکن مرا به فراق احباب
ایکه مجاور توام در محراب
برمن روا دار انچه میبینی به صواب
الاها
مرا ببوس که مهرت نیاز جان من است
که عشق پاک تو سر مایه جهان من است
من از تو نقش گرفتم تو اتکای منی
پدر بروز حادثه دستان تو امان من است
ماه فردوس زمین اردیبهشت
بر دل ادم به باید این نوشت
بی محابا عاشقی عریان بکن
در حیات خود بباید عشق کشت
ان زمان عید است که شادی در دل تو خانه دارد
معبد عشق است دلت هر عاشقی کاشانه دارد
روشنی های جهان باشد به عالم از دل تو
هرگلستانی ز رنگ و بوی تو افسانه دارد
غریبا
در کجای جهان ایستاده ام
که هیچ افقی
روشن تر از این
فرا رویم نیست
هرصبحدمی به قامت عشق سلام
شیرین تر از این نباشدی چونکه پیام
ما در ره عشق جانسپارانه دوان
خوشتر نبود ز پای بندی به مرام
تا خنده به لب داری با زلف پریشانت
با صبر بسازم من تا نوبت پیمانت
خوشید بلندی را بینم که بر اید روز
از قامت افسونت وز چاک گریبانت
فصل بهار امد تو سبزه بهاران
هستی طراوت جان ای مهر مهربانان
باشد حدیث رویت گویم به شام تاریک
تانور تو بگیرد شام سیه به دامان
جفا چو بر تو رود ناله از دلم خیزد
ز دیده خون برود روی دامنم ریزد
دلم بروی اتش و سینه مدام می سوزد
بروز عدل جفاکار از تو بگریزد
وقتی که طلب میکنم از تو گل خورشید
یعنی که به لبخندتو دل بسته است امید
ای مطلع هر عشق غزل از تو شکوفا
برشعر من انک زرخت نور بتابید
از گام تو ابرها طراوت دارند
برقامت تو ستاره ها میبارند
از سبزی چشم تو جهان سز شده
گلها به لب سرخ تو حسرت ارند
سحر خیزان ! ” زقامت گل همی ریزان
نسیم عشق تان بر باغ دل بیزان
چگونه ننگرم برقامتی کز سرو افزونست
که این قامت قیامت هست و هم میزان
گریه نکن که سوز ش دل تازه میشود زان اتشی که ز چشمت زبان کشد
ای صبح بیا و جان من روشن کن
یک دامن گل برای من خرمن کن
وز نور تو جامی به صبوحی بزنم
از غصه ی شب بیا مرا ایمن کن
پروانه به شوق گل سفر می پوید
وز پیله به عشق نور ره می جوید
از شمع رخت ماه شود نو رانی
افلاک ز نور تو سخن می گوید
سلام به سروران و نیک نامان و طیاران ملک سیار
ملبسان به ردا ء کبریا وازار عزت بر پای وتاج کرامت بر سر
دلق پوشان ازل ” از لوح خیال جان در عشق تان دیوانه اند
و از قدم بیگانه ghedm و سامریان ارادت عشق در شما یان حیران
و از قمر جمالتان شهد شاداب عشق می جویند
در ادینه ای که از ائینه کمالتان پرتو افشان شد است
دل افروزم
درود بر ادیبان و صدیقان
به قدم جلال زبانتان تسبیح سبحان
قلبتان مخمر به سر انوار الهام و برهان
هفت اقلیم فلک بر نظر برزخی ی تان عریان
ترنم نوای مزمار داودی در کلامتان پنهان
هر بامداد ساعت خوش با حبیبان
وگوش به بانگ عندلیبان
پنجره ای رو به دریای دلت یگشا
از چه پنهان میکنی
چشمانت خبر از وقوع طوفان دارد
هزاران گلستان جلال از جمالتان رویان
از هر گامتان هزاران بساتین بهار خندان
شمایانی که جان هر جانید و عروس قدم ghedm را جویان
سوسن جمالتان منزل عندلیبان
ارواحتان از اب حیات سبحانی نوشان
برهر نا تمامی تمام و در عزت تام
باده عشقتان در جام و روزگارتان بکام
کاش لبت طلب کند بوسه ای از لبان من
بعد زتن برایدم جان که تو اش طلب کنی
وقتی امدی
برایم چند جرعه مهر بیاور
ازتب فاصله میسوزد جگرم
وقتی سلسله جنبان عشق میشوی
سبزه ها زمین را میشکافد
قامت رعنائی ات خجسته باد مقدم نور است
و ترنم زلالی زمان
چه سدی را یارای برابری طراوت توست
ای چشمه ی سرشاری عشق
در خلوت اغوش اندیشه ام
ماوا گزیده ای
زیبای بر گل نشین
بر دلم نشسته ای
به اشکار ترین تفاهمی که از دیدگانم اغاز شد
در هویدائی تلواسه عشقی
که از نگاه تو خاسته است
ای مرغ قدوسی بر کنگره کبریا چرا نه پری
خیز بر بام فلک جبروت و ملکوت به شوق بر شو
تا بر بزم ناهید وعطارد کدخدای ملک عشق باشی
سیمرغ ازل منتظر سویدای جان توست
تا بشنوی
از زبان جرس شوق صوت الست که ّ
برهفت فلک طنین افکن است
به مبارک روز ندای اقرا بسم ربک
گرامیان فرخنده مبعث برشما گرامی
لای کتاب دنبال تو می گشتم
تمام قامت رعنائی عشق را
در عمق دریای دلم می جستم مرواریدی که میان لبهای تو بود
در خیالم یافتم الماسی که برق چشمان تورا داشت
تمامی شبم را لای مو های تو جا گذاشتم
بیا و بافتاب روی خود روشنم کن
اگر باور داری در سیاره وجودم نیمی از خود را جا گذاشته ای
برهفت فلک من اتش افروخته ام
یعنی که بهشت و دوزخم سوخته ام
گر راه طریقت بگزینی تو چو من
دانی که چگونه عشق اموخته ام
به هزار تمنا مرا خواندی
بهزار فریاد چشمت مرا راندی
فردا
به گلهای دشت خواهم گفت
که چه اتشی به جانشان خواهی زد
همچنان ما وبسایت خبری و فرهنگی تربت جام را دنبال کنید.