مدام هی بادلم کلنجارمیروم هی جانش میدهم و آب میشوم تاکه سد راه دلم باشم زبون بسته دارد لال میشود هی سرکوبش کنم ک مبادا حرفی زند هی گوشه گیر شود و هی من داد بزنم کودک دلم جلوی چشمانم آب میشود شبها چشم میدوزد به جاده ی بی انتها با زمزمه ی لبهایش دلش […]